کد مطلب:28911 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

توطئه برای ترور امام












2918. الإرشاد - به نقل از ابو مِخْنَف لوط بن یحیی و اسماعیل بن راشد و ابو هشام رفاعی و ابو عمرو ثقفی و دیگران -: گروهی از خوارج در مكّه گرد آمدند و درباره زمامداران صحبت كردند و از آنان و رفتارشان با خوارجْ عیبجویی كردند. سپس یادی از نهروانیان كرده، بر آنان رحمت فرستادند. یكی به دیگری گفت: كاش ما جان خود را با خدا معامله كنیم، سراغ سران گم راهی برویم و غافلگیرانه آنان را ترور كنیم و مردم و شهرها را از آنان آسوده كنیم و انتقام خون برادران شهیدمان در نهروان را هم بگیریم. با هم عهد بستند كه پس از پایان حج در پی این كار روند. عبدالرحمان بن ملجم گفت: كشتن علی با من.

بُرَك بن عبد اللَّه تمیمی گفت: من هم معاویه را می كشم.

عمرو بن بكر تمیمی گفت: كشتن عمرو عاص هم به عهده من.

بر این مسئله با هم پیمان بستند و توافق كردند و قول دادند كه به عهد وفا كنند. وعده را برای ماه رمضان، شب نوزدهم گذاشتند و از هم جدا شدند.[1].

ابن ملجم - كه كمك كارانش در قبیله كِنده بودند - وارد كوفه شد و همفكران خویش را در آن جا دیدار كرد و تصمیم خود را از آنان پوشیده داشت تا چیزی از او فاش نشود. در كوفه بود كه به دیدار مردی از همفكرانش از قبیله تَیم الرَّباب رفت و نزد او با قُطام دختر اخضر برخورد كرد، كه امیر مؤمنانْ پدر و برادرش را در نهروان كشته بود. قطام از زیباترین زنان زمان خود بود. چون ابن ملجم او را دید، شیفته او شد و از او خوشش آمد. درخواست كرد كه با او ازدواج كند و خواستگاری كرد.

قطام گفت: برای من چه مهریّه ای معیّن می كنی؟

گفت: هرچه كه تو بخواهی.

گفت: من سه هزار درهم، یك غلام نوجوان، یك خدمتگزار و كشتن علی بن ابی طالب را تعیین می كنم.[2].

گفت: همه اینها را می پذیرم؛ ولی كشتن علی بن ابی طالب، چگونه ممكن است؟

گفت: او را غافلگیرانه می كُشی. اگر او را كُشتی، دلم را آرام می كنی و زندگی با من برایت گوارا خواهد شد و اگر كشته شدی، پاداش الهی برایت بهتر از دنیاست.

گفت: به خدا سوگند، من كه از این شهر گریزان بودم و از مردمش ایمن نبودم و جز برای همین خواسته كه كشتن علی بن ابی طالب باشد، به این شهر نیامدم. پس خواسته ات را می پذیرم.

گفت: من در پی كسانی برای یاری و حمایت تو جهت این كار خواهم بود.

آن گاه قُطامه، وردان بن مجاله، از قبیله تیم الرباب را طلبید و خبر را به او بازگفت و از او خواست كه ابن ملجم را یاری كند. او هم به عهده گرفت.

ابن ملجم بیرون آمد و نزد مردی از قبیله اشجع به نام شبیب بن بجره رفت و به او گفت: ای شبیب! می خواهی به شرافت دنیا و آخرت برسی؟

گفت: چه طور؟

گفت: در كشتن علی بن ابی طالب، مرا كمك كن.

شبیب، همفكر خوارج بود. به وی گفت: ای ابن ملجم! عزادارانْ بر تو بگریند! دنبال فاجعه بزرگی هستی. چگونه او را خواهی كشت؟

گفت: در مسجد بزرگ كوفه كمین می كنیم و وقتی برای نماز صبح بیرون می آید، او را ترور می كنیم. اگر او را بكشیم، دل خود را تسلّی می دهیم و انتقام خونمان را می گیریم.

گفتگویشان ادامه یافت، تا سرانجام [ شبیبْ] قبول كرد. با او به مسجد نزد قطام آمدند كه چادری در مسجد بزرگ كوفه زده و معتكف بود. به قطام گفت: به این توافق رسیده ایم كه این مرد را بكشیم.

گفت: هرگاه خواستید اقدام كنید، مرا در همین جا دیدار كنید.

آن دو از نزد او بیرون آمدند و چند روزی را گذراندند و به همراه شخص دیگری شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجری نزد او رفتند. وی حریری طلبید و به سینه های آنان پیچید، شمشیرهایشان را حمایل كردند و رفتند و در مقابل دری كه علی علیه السلام از آن جا برای نماز وارد می شد، نشستند.

پیش از آن، تصمیم خود را برای كشتن امیر مؤمنان با اشعث بن قیس هم در میان گذاشته بودند، او هم با ایشان همدست شده بود. اشعث آن شب برای یاری آنان در تصمیمشان حاضر شده بود.[3].

2919. العدد القویّة - به نقل از ابو مجلز -: مردی از قبیله مراد به نزد امیر مؤمنان آمد، در حالی كه حضرت در مسجد نماز می خواند. گفت: مواظب خود باش. كسانی از [ قبیله] مراد قصد كشتن تو را دارند. فرمود: «با هركس دو فرشته است كه او را از آنچه مقدّر نیست، حفظ می كنند. وقتی كه تقدیر فرا برسد، او را با تقدیر وا می گذارند. اجل، سپر مستحكمی است».

شَعبی گوید: چند روز پیش از شهادت، امیر مؤمنان این اشعار را خواند:

«این قریش بود كه در آرزوی كشتن من بود

به خدا سوگند، پیروز و كامیاب نشدند.

اگر بمانم، عهده ام در گرو آنان است

و اگر بمیرم، اثری از آن پیمان نمی ماند.

از دست دادن من، خواری ترس باری برای آنان به میراث می نهد

به خاطر خیانت ورزی ها و نیرنگ بازی هایشان.[4].









  1. دو نفری كه با ابن ملجم پیمان بستند كه معاویه و عمرو عاص را به قتل برسانند، یكی شان در حالت ركوع بر معاویه ضربت زد كه به پایش خورد و نمرد. ضارب را دستگیر كرده، كشتند. دیگری نیز به سراغ عمرو عاص رفته بود. آن شب عمرو عاص بیمار بود و كس دیگری را به نام خارجة بن ابی حبیبه به جای خود فرستاد تا با مردم نماز بخواند. ضارب او را گرفتند و نزد عمرو عاص آوردند. عمرو عاص او را كشت. خارجه هم روز دوم در اثر ضربت از دنیا رفت. (الإرشاد: 22/1، تاریخ الطبری: 149/5، الكامل فی التاریخ: 100/1).
  2. ابن ابی میّاس مرادی در همین زمینه شعری سروده، با این مضمون:

    بین عرب و عجم، هیچ مهریه ای را كه فرد بزرگواری قرار داده باشد،

    مثل مهریه قطام ندیده ام:

    سه هزار دینار، یك برده و یك كنیز

    وكشتن علی علیه السلام با شمشیر بُرّان.

    هیچ مهریه ای گران تر از علی نیست، هر چند پُر بها باشد

    و هیچ تروری پست تر از ترور ابن ملجم نیست.

    (الكامل فی التاریخ: 438/2، تاریخ الطبری: 150/5، المعجم الكبیر: 168/103/1)

    و در تاریخ الطبری به نقل از اسماعیل بن راشد آمده است: بُرَك بن عبد اللَّه در همان شبی كه علی علیه السلام ضربت خورد، در كمین معاویه نشست. چون معاویه برای نماز بیرون آمد با شمشیر بر او حمله كرد. شمشیر بر نشیمنگاه او فرود آمد. او را دستگیر كردند. گفت: خبری دارم كه پنهانی به تو می گویم. اگر آگاهت كنم، آیا برای من سودمند است؟ گفت: آری. گفت: برادری دارم كه در همین شب علی علیه السلام را كُشت. گفت: شاید نتوانسته بكشد! گفت: چرا كشته است. علی علیه السلام بدون محافظ بیرون می آید. معاویه دستور داد او را كشتند. معاویه كسی را در پی ساعدی (پزشك) فرستاد. طبیب پس از معاینه گفت: یكی از دو كار را انتخاب كن: یا آهنی می گدازم و بر جای شمشیر می گذارم، یا كه شربتی به تو می خورانم كه در نتیجه آن مردی ات از كار می افتد، ولی از این زخم خوب می شوی، چرا كه ضربت او زهرآگین بود. معاویه گفت: طاقت آتش ندارم؛ ولی درباره بی نسل شدن، یزید و عبد اللَّه برایم بس و مایه چشم روشنی اند. آن شربت را به او خورانْد و خوب شد و از آن پس صاحب فرزند نشد. آن گاه بود كه معاویه دستور داد مقصوره (اتاقك حفاظتی نزدیك محراب) و نگهبان شب و ایستادن مأمور بالای سرش وقتی به سجده می رود، برقرار شود.

    امّا عمرو بن بكر آن شب در كمین عمرو عاص نشست. عمرو عاص بیرون نیامد. چون دل درد داشت و به خارجة بن حذافه دستور داد [ در مسجد نماز بگزارد]. وی رئیس انتظامی و از طایفه بنی عامر بن لؤی بود. برای نماز كه بیرون آمد، [ ضارب] به خیال این كه او عمرو عاص است، به او حمله كرد و ضربت زد و كشت. مردم او را گرفته نزد عمرو عاص بردند، در حالی كه به وی با لقبِ «امیر» سلام می دادند. گفت: این كیست؟ گفتند: عمرو عاص. گفت: پس من كه را كشتم؟ گفتند: خارجة بن حذافه را. گفت: ای فاسق! من نمی پنداشتم كه آن كه كشته شد، جز تو باشد. عمرو عاص گفت: تو مرا خواستی، ولی خدا خارجه را خواست! عمرو عاص او را پیش كشید و به قتل رساند. (تاریخ الطبری: 149/5 و...)

    در أنساب الأشراف چنین آمده است:

    امّا بُرَك، در شب موعود رفت و در كمین معاویه نشست. چون معاویه برای نماز صبح بیرون آمد با شمشیر بر او حمله كرد. معاویه پشت كرد. ضربت شمشیرش بر نشیمنگاه او فرود آمد و آن را شكافت و شمشیر عمیقاً در گوشت فرو رفت. او را دستگیر كردند. گفت: خبر خوش حال كننده ای دارم. در همین شب، علی بن ابی طالب كشته شده است، و ماجرا را برای آنان نقل كرد. معاویه را مداوا كردند و خوب شد. دستور داد تا برك را به قتل رساندند. گفته شده است: برك، معاویه را در حالت سجده ضربت زد. از آن پس، موقع نماز بالای سر خلفا نگهبانانی گماشته شدند و معاویه مقصوره (اتاقك حفاظتی) ساخت.

    برخی روایت كردند كه پس از آن ضربت، معاویه صاحب فرزند نشد. معاویه دستور داده بود كه دست و پای برك را جدا كنند و به همان حال رهایش كنند. او [ زنده ماند و ] به بصره رفت و آن جا در زمان زیاد، صاحب فرزندی شد. زیاد او را كشت و به دار كشید و به او گفت: تو صاحب فرزند شوی، ولی معاویه را بی فرزند گذاشته باشی؟! (أنساب الأشراف: 25/3، الإمامة والسیاسة: 181/1).

  3. الإرشاد: 17/1، روضة الواعظین: 148، المعجم الكبیر: 168/97/1، تاریخ الطبری: 143/5.
  4. العدد القویّة: 15/238 و 16، خصائص الأئمّة: 114، مناقب آل أبی طالب: 312/3.